آی لاو یوووو وری ماچ لپتو کنم ماچ

ساخت وبلاگ
خب خب خب دیگه دارم خیلی دیر به دیر میاااااما باید یه فکری به حال این کم اومدنم کنم
شنبه قرار بود میناشون بیان که یهویی زد و دست مامان بزرگم شکست و مجبور شدم برم گنبد.اعصابم به قدر داغون بود که حد نداشت.یعنی به خدا هیشکی نمیتونه حال اون لحظه منو بفهمه.صبح شنبه هم که قرار بود بریم روضه میناشون اما بازم یه سری آدم عوضی که نمیخوام دیگه بهش هم فکر کنم همه چی رو ریختن بهم.آره میگفتم.کلی مینا رو قسم میدادم که هر جور شده امشب نیان اونجا.دورش بگردم من گفت چشم و عملی هم کرد یه دنیا مرسی مهربونم.یک شنبه صبحم رفتیم مینودشت و شبش میناشون اووووووومدن.وااااااااااااااای چادر و برداشته و بود علی رو اینور اونور میبرد آخ دلم میخواست بخورمششششششش خیلی وقت بود از نزدیک تمام و قد بدون چادر ندیده بوووووودمش  دلم واسش یه ذره شده الان.کاااااااااااش بشه زودتر این روزاااااا تموم بشه و من خلاص بشم از این همه دلتنگی.بهههههههله دیگه یکشنبه روز خوبی بووووووود.راستش من از الان دارم به عید فکر میکنم.به اومدن مسعود و رفتن تو.دارم تمرین میکنم مرد باشم و زندگیم و خراب نکنم.نمیدونم چه روزایی در انتظارمونه اما ایشاالله که واسه من و مینا عالی باشه
خیلی دوووووووووووووست دارم بهترین خودم
بووووووووووووووووووووووس سعی میکنم بیشتر بیام بهترین من
مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااچ موووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووچ شخصی...
ما را در سایت شخصی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مصطفی mylone بازدید : 241 تاريخ : چهارشنبه 11 بهمن 1391 ساعت: 23:37